English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5751 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. U در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
if [when] it comes to the crunch <idiom> U وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] U او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
themselves U خودشان
their U خودشان
among each other <adv.> U میان خودشان
selves U خودشان خودمان
inter se U میان خودشان
when will women have the vote? U خواهند داشت
they will go U خواهند رفت
they shall go U خواهند رفت
You are wanted at the door. U دم در شما را می خواهند
citizen U شهروند
citizens U شهروند
national U شهروند
to mumble [away] to oneself U برای خودشان من من کردن
violation will be prosecuted U متخلفین تعقیب خواهند شد
senior citizens U شهروند سالخورده
senior citizen U شهروند سالخورده
offenders will be punished U متخلفین بکیفر خواهند رسید
All of the workers want to go. U تمام کارگران می خواهند بروند
citizen abroad U شهروند مقیم خارج
citizens U تبعه یک کشور شهروند
citizen U تبعه یک کشور شهروند
non-resident citizen [American E] U شهروند غیر مقیم
expat [colloquial] U شهروند مقیم خارج
expatriate U شهروند مقیم خارج
to mumble [away] to oneself U برای خودشان زیر لب سخن گفتن
the same shall succeed U انانی که شکیبایی دارندهمان ها کامیاب خواهند شد
Chicano U شهروند امریکایی مکزیکی تبار
Chicanos U شهروند امریکایی مکزیکی تبار
cafeteria U رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند
cafeterias U رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند
You take the lead and others wI'll follow. U تو جلو برو بقیه بدنبالت خواهند آمد
When wI'll the matter come up for discussion ? U موضوعی را کی برای بحث مطرح خواهند کرد ؟
The shops will be open daily except Sundays / excluding Sundays / outside of Sundays [American E] . U مغازه ها به جز یکشنبه ها روزانه باز خواهند بود.
Internet U - بیت یکتا که کامپیوترهایی که می خواهند به شبکه TCP/IP وصل شوند را مشخص میکند
eclipsing U گرفت
eclipses U گرفت
eclipsed U گرفت
eclipse U گرفت
the wind rises U بادوزیدن گرفت
tethanus U گرفت عضلانی
solar eclipse U گرفت خورشید
dynamic dump U رو گرفت پویا
eclipe of the moon U ماه گرفت
lunar eclipse U گرفت ماه
the doctor bled me U دکتراز من خون گرفت
he prospered in his business U کارش بالا گرفت
he went his way U راه خودراپیش گرفت
originals U که از آن می توان کپی گرفت
irretraceable U که نتوان ردانرا گرفت
original U که از آن می توان کپی گرفت
since the outbreak of the war U از روزی که جنگ در گرفت
dump U رو گرفت روبرداری کردن
He was run over by a car. U اتوموبیل اورازیر گرفت
The police stopped me. U پلیس جلویم را گرفت
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts. U مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
It was engraved on my mind . U درزهنم نقش گرفت ( بست )
Accidents wI'll happen . U جلوی اتفاق رانتوان گرفت
he talked himself hoarse U انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
He got the money from me by a trick. U با حقه وکلک پول را از من گرفت
A surge of anger rushed over me . U سرا پایم را فرا گرفت
He went home on leave . U مرخصی گرفت رفت منزل
She had a heart attack . U قلبش گرفت ( حمله قلبی )
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it . U نظرش را گرفت ( جلب کرد )
electrodynamics U شاخهای از علم فیزیک که درباره اثرات جریان برق برمعناطیس یا روی جریانهای الکتریکی دیگر یاروی خودشان بحث میکند
She mistook me for somebody else . U مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
A wave of anger swept over the entire world . U موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
There is no fault to find with my work. U بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
She was transported with joy . U شادی تمام وجودش را فرا گرفت
He was granted a grade promotion. U یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
integrand U جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
This idea took root in my mind. U این نظریه درفکرم ریشه گرفت
Where can I contact Mr …. ? U کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
His wish was fulfI'lled. U آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
I have no fault to find with his work . U از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
commensurably U چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
he prospered in his business U در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
melchizedek U > ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
Accidents wI'll happen. U چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
tantalus U تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
race condition U حالت نامعینی که به هنگام عملکرد همزمان ددستورالعملهای دو کامپیوتربوجود می اید و امکان شناخت این مسئله که کدام یک از انها ابتدا تمام خواهند شدوجود ندارد
deadlock U موقعیتی که دو کاربر می خواهند به دو منبع در یک زمان دستیابی داشته باشند به هر کار یک منبع اخصای داده میشود ولی نمیتوانند ازمنابع همدیگر استفاده کنند
air brush U برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. U من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
quasi contract U عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
copyright U که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyrights U که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
soft U محل متن در راست یا چپ حاشیه متن کلمه پرداز به طوری که اگر کلمه جا نشد حروف خالی اضافه به طور خودکار درج خواهند شد
softer U محل متن در راست یا چپ حاشیه متن کلمه پرداز به طوری که اگر کلمه جا نشد حروف خالی اضافه به طور خودکار درج خواهند شد
softest U محل متن در راست یا چپ حاشیه متن کلمه پرداز به طوری که اگر کلمه جا نشد حروف خالی اضافه به طور خودکار درج خواهند شد
will-power U تصمیم
nonplus U بی تصمیم
resolve U تصمیم
rulings U تصمیم
determination U تصمیم
plucked U تصمیم
weak kneed U بی تصمیم
weak-kneed U بی تصمیم
avows U تصمیم
avowing U تصمیم
avow U تصمیم
decision U تصمیم
decisions U تصمیم
ruling U تصمیم
resolution U تصمیم
resolves U تصمیم
plucks U تصمیم
resolutions U تصمیم
plucking U تصمیم
pluck U تصمیم
irresolute U بی تصمیم
to take a d. U تصمیم گرفتن
undecidable U تصمیم ناپذیر
resolves U تصمیم گرفتن
minds U تصمیم داشتن
resolve U تصمیم گرفتن
to be resolved U تصمیم گرفتن
canons U : تصویبنامه تصمیم
determining U تصمیم گرفتن
mind U تصمیم داشتن
determine U تصمیم گرفتن
determines U تصمیم گرفتن
decides U تصمیم گرفتن
A one-sided(unilateral)decision. U تصمیم یکجانبه
decide U تصمیم گرفتن
minding U تصمیم داشتن
cut and dried <idiom> U تصمیم قاطع
canon U : تصویبنامه تصمیم
freehand U ازادی در تصمیم
resolutions U نیت تصمیم
resolution U نیت تصمیم
to make a decision U تصمیم گرفتن
sewed up <idiom> U تصمیم گیری
make up one's mind <idiom> U تصمیم گیریکردن
resolutely U از روی تصمیم
to come to a decision U تصمیم گرفتن
afore thought U سبق تصمیم
resolved that ...... U تصمیم گرفته شد که
nonplus U بی تصمیم بودن
regnum U تصمیم مقتدرانه
determiner U تصمیم گیرنده
determiners U تصمیم گیرنده
decidability U تصمیم پذیری
decision tree U درخت تصمیم
decision instruction U دستورالعمل تصمیم
decidable U تصمیم پذیر
decision structure U ساختار تصمیم
decision making U تصمیم گیری
decision maker U تصمیم گیرنده
i made up my mind to U تصمیم گرفتم که ...
decision theory U تئوری تصمیم
logical decision U تصمیم منطقی
decision box U جعبه تصمیم
make up one's mind U تصمیم گرفتن
special verdict U تصمیم ویژه
decision symbol U علامت تصمیم
decision table U جدول تصمیم
joint resolution U تصمیم مشترک
decision process U فرایند تصمیم
swear off <idiom> U تصمیم به ترک چیزی
leave hanging (in the air) <idiom> U بدون تصمیم قبلی
malice aforethought U سبق تصمیم سوء
orrive at a conclusion U اتخاذ تصمیم کردن
make or buy decision U تصمیم به ساخت یاخرید
take a decision U اتخاذ تصمیم کردن
arrive at a conclusion U اتخاذ تصمیم کردن
arbitrament U قدرت اتخاذ تصمیم
take a dicision U اتخاذ تصمیم کردن
determinant U تصمیم گیرنده عاجز
determinants U تصمیم گیرنده عاجز
decision criteria U ضوابط تصمیم گیری
to decide [on] U تصمیم گرفتن [در مورد]
determining U اتخاذ تصمیم کردن
self determination U تصمیم پیش خود
preform U قبلا تصمیم گرفتن
decision theory U نظریه تصمیم گیری
decision table U جدول تصمیم گیری
decision support system U سیستم پشتیبانی تصمیم
sub judice U بدون تصمیم قضایی
without aforethought U بدون سبق تصمیم
decision making unit U واحد تصمیم گیرنده
decision making policy U سیاست تصمیم گیری
verdicts U تصمیم هیات منصفه
determines U اتخاذ تصمیم کردن
determine U اتخاذ تصمیم کردن
decision tree U مسیر تصمیم گیری
It was a well - timed ( timely ) decision . U تصمیم بموقعی بود
general verdict U تصمیم به وجه اطلاق
decision model U الگوی تصمیم گیری
decision variable U متغیر تصمیم گیری
ratio decidendi U مبنای اصلی تصمیم
verdict U تصمیم هیات منصفه
the early bird catches the worm <proverb> U کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
to decide on a motion U در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
Soc U ازادی دراخذ تصمیم قضایی
decision lag U تاخیر زمانی در تصمیم گیری
dss U سیستم پشتیبان تصمیم گیری
premature decision U تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
decidable U تصمیم گرفتنی قابل فتوی
Recent search history Forum search
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1pedal pamping
1اصلاح ترجمه
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1سلام دوستان . یک سوال داشتم.در عبارتی که نوشتم از کجا باید بفهمیم که کلمه طراحی به کل جمله برمی‌گردد یا فقط به piping
1They decided to buy the company outright.
1ببینیم کارها چطور پیش می رود بعد تصمیم میگیریم
1When I made my decision to retire,
2In order to be interesting you have to be mean
2In order to be interesting you have to be mean
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com